تموم دلخوشیهامو تو با رفتن گرفتی...

۳۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

چله نشینی پاییز

از اول مهر ماه

لغایت 10 آبان ماه

چله بگیرم

زیارت عاشورا : خیر

قرآن های قضا + ختم:خیر

سحر خیزی: خیر،3ظهر

قرص آهن: بله

صبحانه ناهار شام به موقع :فقط شام خوردیم

نماز غفیله وتیره :خیر

8 لیوان آب:خیر

بخور:خیر

مصرف آب کم:بله

دستکش برای شست و شو:بله

نماز قضای هفته ای:خیر

نماز زود و تا جای ممکن اول وقت:خیر

روز نوشت:بله

ذکر روز:بله

ورزش اصلاحی شانه:خیر

صد صلوات برای پدر:بله

............

اجازه اضافه کردن مورد در حین چله وارد است....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز نوشت 1، 31 شهریور 95

امروز عید مامان بود و مامان به خاطر بله برون دختر دختر خاله رفته بود خونه دختر خاله

نگهش داشته بودند و تا عصر موند

ساعت 5 بچه ها رفتند دنبالش ،چون مادرشوهر ابجی می خواست بیاد دیدنش

مادرشوهرمم به اقا گفته بودند که می خوان برن

اخر سر طوری شد که خودشون رفتند و روزه بودند

ساعت 6 تا 7 و نیم انگار رفتند

اقا که امدند به من گفتند این طوری شده

مامانم ساعت 6 به من زنگ زد که مادرشوهرت زنگ زده داره میاد تو هم بیا

اقا موافق نبودند

ناهار سیب پلو درست کردم

علاقه ندارند همسری،خودم دلم  می خواست

با سالاد گوجه بدون خیار با پیاز و فلفل دلمه و ابلیمو،مفید و سالم،فقط نمکش زباد شد

این بار دعای همیشگی برای غذا پختن رو فراموش کردم و همسری استقبال نکرد

خودمم زباد به دلم نشست

اما تا تهش خوردیم

بعد یه چرت زدیم

ساعت 8 مامان زنگ زد که مباین

بنده خدا نگران بود برناممون چیه

اجی رفته بود خونه خاله مونده بود

برنامه رو خراب کرده بود

خدا منو بکشه با مامان تندی کردم

اعصابم به هم ریخت

کم کم به خودم اومدم.

گفتم مامان جون شام نمیایم فقط 11 میایم بهت سر میزنیم

دیگه اقا رفتن 3 تا پیتزا ارزون قیمت گرفتند

نوشابه دلستر طالبی داشتیم

2 تا ایشون یکی من

بعدش راه افتادیم حدود 10 و نیم

گفت شیرینی بخرم گفتم ساعت ببین نمیخواد و ...

کلی غر بهش زدم

اخیش...

بعدم  85 تومن بدهی مو به اجی ازشون گرفتن و دادم به اجی خیالم راحت شد

اونجا هم خیلی بهم خوش گذشت

اجی کوچیکه برامون سوغاتی از اردبیل اورده بود

عسل و نوقا!

دست گلش درد نکنه

مامانی هم برام یه روسری خربده بود خوسگل

15 تومن بهش بدهکار شدم

به اجی هم گفتم موها مو دوباره بافت...

شیرینی و  سوهان خوردیم و خندیدیم

یه حرف بدی زدم بی هوا و شوهری دلگیر شد

معذرت خواهی کردم

دمنوش چای و نعنای خونگی بهش دادم

اخر سر هم داماد کوچیکه رفتن و راحت شدم 

بعدشم یه فضای گریه راه افتاد برای اقاجون

خیلی دلم براش تنگه

همه گریه مون گرفت

بمیرم برای مامانم...

عیدی دو تا دشت گرفتیم و مامان گفت فردا بیا.  

خونه گاز رو تمیز کردم که بلالی بود

جوراب سوراخای اقا رو برای محافظت از پایه های مبل استفاده کردم

با دختر عموی اقا تووتلگرام صحبت کردم و گفت اونجا بارونیه

میزها و پایه مبل که قبلا کثیف شده بود دستمال کشیدم

شیوید و نعناهارو تو چند تا ظرف ریختم

قرص اهن شماره 1 خوردم

تا ناهار هیچی نخوردم

ابلیمو و اب جوش ناشتا 

نماز ظهر و عصر اول وقت+نمازقضاهای  صبح همینن هفته رو تا سه شنبه خوندم

هفته دومم کامل مونده

شب هم نماز مغرب و عشامو  زود خوندم

به همراه 

نماز والدین برای پدر

ذکر سه شنبه

5 تا نماز قضای عصر باقی موندم

از گردنم برداشته شد خداروشکر

مونده 

جزء های قرآن پدر

10 تا مغرب و 10 تا عشا

اقا هر چی برای خربد خونه دبروز سرچ کردم به باد داد

گفتن فعلا نمی تونیم خونه بخریم

خرج امروز 85 تومن

دیروز هم دو تا شیر خریدن فقط

امروز محصولات پیازچه مو چیدم

شیویدمم جاشو عوض کردم

دیگه رشدی نکرده از سه روز پیش

قرآن نخوندم

دیگه این شد روز نوشت اول

از 31 مهر 95



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کوکوی سوسیس

هفته پیش 25 ام دیدم سوسیس هامون مونده

روز پنجشنبه براش کوکو سوسیس درست کردم

خوشمزه بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برنامه غذایی هفته جدید

شنبه : هیچی نپختم چون اصلا نبودم -خوراک لوبیا سبز از خونه مامان

یکشنبه : استامبولی با سالاد شیرازی - کوکوی تره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

29 شهریور

امروز برای عید پدر (اولین عید بعد از فوت آقاجون) میبرنم آرایشگاه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کاپ کیک 28 شهریور

کیک انبه پختم

افتضاح بود مزه ش!

انقدر که شیرین بود البته

من که دوست نداشتم

انگار نپخته بود!

برعکش ناهار دیروز که خودم لذتشو بردم + سالاد شیرازی

از این اصلا خوشم نیامد

همسری تعریف کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شیوید ریشه و جوانه داد!

شیوید گذاشتم توی آب در آمد!

در عرض یه پنجشنبه25ام تا یکشنبه28 ام

4 روز

هوررررررررا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نماز -نماز قضای پدر-تصمیم

این دوماهه بعد فوت پدر ابتکاراتی به خرج دادم که بعدا حتما عکسشونو میذارم 

حوصل آپلودم نمیاد

دیشب تا الان خوابم نبرده

نماز صبح خوندم با 5 تا نماز عصر مونده از تقسیم کار بین فرزندان که به گردنم بود

گشتم از تلگرامم پیدا کردم که چی باید بخونم 

5 تا عصر دیگه باید بخونم

بعدش 10 تا مغرب و 10 تا عشا

بعد می تونم به دل خودم فط صبح بخونم

از هفته13 شهریور قرار گذاشتم با خودم که نماز قضاهای خودمو تا زنده ام از همین جا به بعد بخونم

چون کی دیگه بعدا می خونه

هفته اول رو خوندم

هفته قبلی نخوندم

این هفته هم که هنوز 2 روزش رفته

این پست بره برای نماز قضای پدر و تصمیم های زندگی و نماز هست

یه تصمیم دیگم هست که یه مدت درگیر رعایتشم

و 1.اون مصرف بی رویه آب هست

و 2.استفاده از دستکش برای شست و شو حتما

3.صبحانه قبل 10

ناهار قبل 2 

 شام قبل 10

تصمیم سومم هست!

و 4.سحرخیزی یه تصمیم خیلی بزرگه که امیدوارم بتونم رعایت کنم

5. بعدی نماز غفیله و وتیره هست

6.

از ماه جدید یعنی مهر

همه مخارج رو دقیق بنویسم

این دو مورد آخر رو سعی می کنم فعلا نه قطعی

تاریخ بزنم:

از روز 29 شهریور

2 ماهگی فوت پدر عزیز تر از جانم

به نیت شادی روح پدر و ثوابش تقدیم به روح آن عزیز سفر کرده

باشد که از ما راضی و خشنود شود 

ان شاءالله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خلاصه هفته 20 تا 26 شهریور(عید قربان)

سلام به همه آدم ها

خخخ

وای یه هفته بیشتره که نتونستم بیام

همشم می خواستم ولی نشده!

هفته پیش چه هفته ای بود!

اولین عید آقاجون بود و مثلا قرار بود که مادر آقا تشریف بیارن ما رو از عزا در بیارن

ولی گل کاشتن

ترکوندن!

ولش کن ،بگذریم

هفته قبل کلی خانومی به خرج دادم

مخصوصا آخر هفته که شیوید و نعنا خشک کردم دسته ای!

و کرفس 

سبزی کوکو

گوشت چرخ کرده بسته بندی کردم

یه دونه شیوید گذاشتم توی آب که جوونه کرده دیروز(28 شهریور)

آجی کوچیکه جمعه با خانواده آقاشون رفتش سرین اردبیل

ان شاءالله بهشون خیلی خوش بگذره

مامان گلمو جمعه دعوت کردم به این مناسبت پیشم باشه

آجی هم تشریف آوردن!

غذام خوب شد 

ماکارانی درست کردم

همه دوست داشتند

خیلیم خوش گذشت

یه چادرم سه تایی دوختیم

پنجشنبه با آقا رفتیم خرید تره بار و فروشگاه

حدود 150 تومن پیاده شدیم

بیخودی!

شبشم برای جمعه سر مزار پدر دانمارکی خریدیم + کیک به مناسبت 9 ماهگی عروسیمون

چهارشنبه که فردای سه شنبه بود و روز کنتاک مادر همسر رفتم خونه مامانم

عصری همسری آمد دنبالم و ی سرم تا بذر فروشی رفتیم و ...نخریدیم گفت دیره برای کاشت ریحون

سه شنبه کنتاک

دوشنبه عید مامان و همه رفتیم بهشت زهرا و بعدم اونجا بودیم و مادرشوهر آجی کوچیکه تشریف آوردن(همون روزی که به مادرشوهرم گفتم عصر بریم خونه مامان)

یکشنبه خونه مادرشوهر بودیم و من از خونه مامان که تازه رسیده بودن رفتم اونجا

شنبه هم مامان اینا هنوز مشهد بودن و خونه بودم

اینم از هفته پیش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شنبه 20 شهریور

الان حوصله ندارم عکسارو آپلود کنم

از صبح یعنی 10 کلی کار کردم

حسابی خشته شدم

همشم توی خونه بودم

کمرم درد گرفته

می خواستم عکس کارای جدید رو بزارم جون ندارم

تحقیق حوزه تموم شد خداروشکر

ناهار عالی شد هووووووووووورا

میگو پلو

یه غذای خوشمزه جنوبی

همسری تصمیمش عوض شده میگه نمیری خونه مامانم

گفتم نه !

باهم میریم

الان برم سر دامن

امروز با دختر دختر خاله تلگرامی صحبت کردم

همسری به مامان زنگ زد که سر نماز جماعت توی حرم امام رضا بودند.

برنامه روز این بود :

آب 8 لیوان 4 تاشو خوردم

ناهار خوب

مرتب کردن عالی کشوی لباس آقا

نماز ظهر و عصر رو با نماز قضای صبح خوندم

نماز والدین هر سه با نماز مغرب و عشا بخونم

تحقیق حوزه

پول دوستم

دامن ترک

ذکر روز

1000 صلوات برای پدر

کاشت پیاز سوم

زیر گلدونی برای پیازها

چای سبز

میوه

آهن که ندارم!گمش کردم!

زنگ به مامان

تخلیه رم گوشی از فیلم های دانلودی

بخور

هلیله

خاکشیر

ورزش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوشنبه 15 شهریور محبت خواهری داغونم کرد

دستمو داغون کردم

موم پوستمو کند...

افتضاح شده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

5 شنبه 11 شهریور

5 شنبه پیش 11 شهریور

پیازمو کاشتم

و این هفته هر روز آب دادم

خخخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

13 شهریور شنبه

شنبه 13 ام چون قرار بود یکشنبه ریحانه بیاد خونمون در 6 ساعت سارافونمو عالی دوختم

چه سارافونی شد برا یبار اولم

ایول...

خونه بودم

مادرشوهرم زنگ زد

بعد دعوای پنجشنبه ای

با گوشیش به خونه وگوشیم

خونه رو برداشتم

کلی صحبت کرد

و

منم ترسیدم

تلفنم قطع بود

پشتش به مامان پیام دادم

زنگ زد بهم

دوباره زنگ زد و اشغال بودم

و سریعم بهم گفت

و اینجا پایان جنگ بود

خخخ

یکشنبه رفتیم خونشون

بعد مهمانی ریحانه

دایی و پدربزرگش اونجا بود

و بهم گفت خاله ناراحته از دستت

و کوفته خوردیم

و بی حرف آمدیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

14 شهریور95

مهمانی دادم و ریحانه رو بالاخره دعوتیدم...

با هم تاپ دوخیتیم

خوب بود شکر

قیمه عالی

و

شوهری رفت خرید کرد اول صبح برام

و

لوبیا و بادمجان و کدو خرید به خواسته بنده که درست کنم  و فریزرو پر کنم

چند روز قبلشم طبق چیزی که از ریحانه یاد گرفته بودم هویجای ته یخچال رو خرد کردم و فریزری کردم واسه سوپ و  ماکارانی

و هفته پیش در ماکارانیم هویج ریختم که خوب بود

شب با شوهری دعوام شد و قهریدیم

و همین طور دوشنبه شب قهر بودیم

سه شنبه خودم رفتم کلاس

و سارافون قشنگمو بردم و کلی تشویق شدم از جانب استاد

و برگشتنه رفتم خونه مامانم بدون اطلاع به ایشان

خودش امد دنبالم

و رفتیم کار بانک اقتصاد نوین رو درست کردیم و رمز دوم گذاشتیم و تلفنارو سه سوت وصلیدم

و حالت نادم داشت

و دیگه آشتی شدیم

و اینم بگم شب قبلش دوشنبه بی اطلاع رفتم خونه مامان

ناهار نپختم

زنگ زد گفتم بهش

ساعت 9 با حمید برگشتم

وفکر کرده بود اونجام

اومده بود دم در خونه مامانم

و زنگ زد برم پایین

که من نبودم و

بیچاره برگشت

منم لوبیاهارو خرد می کردم

شامم نپخته بودم

نه ناهار نه شام(15 ام)

و باز با قهر خوابیدم و باهاش آشتی نکردم...

خخخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

17 شهریور 95

چهارشنبه 17 شهریور

مهمانی در منزل با  مامان و مهساجونم

و پارمیس قشنگ 

و مهناز خوبم

سنگ تموم گذاشتم در حد توانم ...

قیمه وماهی عالی شد

+

ته چین

الحمدلله خداجونم

..................

هنرنمایی ها

کدو سرخ کردم و 8 بسته شد و فریزری کردم

بادمجون ترشی درست کردم،گفتم سیر خرید همسری

میرزا قاسمی ها رو کباب و بسته بندی و فریزری کردم با کمک مادر گلی

قیمه عالی

ته چین متوسط

و ماهی آب پز...

هورررررا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

9 شهریور اصلاح کرد

آقا همسری سه شنبه رفت اصلاح

البته ریشش رو نزد

20 تومن پول آرایشگاه داد

و 50 تومن پول کارواش

خیلی خوب شده بود البته

سه شنبه مشکیشو درآورد

واقعا مادرشوهرم خیلی عصبیم میکنه

کاش یکی بود بدوناینکه غیبتش بشه بهم کمک میکرد

اصلا درک نمیکنه

همه چی هم کلا تقصیر منه

اصلا دوسش ندارم مگه زوره؟

اه ول نمیکنه آدمو

اون از اون جمعه

اینم از این جمعه

هی غر میزنه

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمه بزرگه جمعه 12 شهریور

امروز خونه عمه بزرگه دعوتیم...

می خوان برن آمریکا

زود دعوت کرده

مادرشوهرم زده تو حالم

عذاب وجدان دارم

و

حالم جالب نیست

خدا بخیر کنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اگه خدا بخواد...

نونو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تصمیم 12 شهریور

یه تصمیم نو

سحرخیزی = کامروایی

البته یه 24 سالی هست که می خوام اجراش کنم

یه فکرای دیگه ای هم دارم

امیدوارم به لطف حق

به سلامتی و میمنت باشه برامون

اگه صبحا زود بیدار شم و شبا زود بخوابم خیییییلی خوبه

خیاطیامو جمع می کنم

و کارای عقب موندمو...

ان شاءالله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حال و روز ما با این مادرشوهر

دیشب خود همسری به خاطر فوتبال نخواست بریم جایی و خونه مامانش
بعد دوباره مادرشوهرم زنگ زده گلایه
بهش گفتم گوشی رو نده به من
گوش نداد
بعدشم پررو پررو میگه مامانم راست میگه دیگه...
خیلی واقعا زندگی سخته!
بعد آقاجون میگفت عیب نداره باهاش کنار بیا!
هر چی تو دهنشه به آدم میگه
من یه چیز بگم گریه میکنه
واقعا که!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰