تموم دلخوشیهامو تو با رفتن گرفتی...

۲۴ مطلب با موضوع «تاریخ مناسبت ها و دیدو بازیدها» ثبت شده است

6تا 22اسفند

این ماه اسفند رو اصلا پر نکردم متاسفانه

هنوز کلی کار دارم برای عیدم و کلی خرید و کلی خیاطی

دیشب 21ام  مادرشوهرم به همسر زنگ زده بوده شکایت که جمعه 20ام نرفتیم ببریمش نمایشگاه

و بعدشم گفته بوده پارچه به من داده و براش شلوارشو ندوختم

همسر بهم گفت چرا 

گفتم وقت ندارم بهشون گفته بودم بعد عید

جمعه هم با همسر رفتیم خرید عید تنهایی،دختر خاله دعوت کرده بود و به اتفاق و بیشتر به خاطر نرفتن من نرفتیم

شنبش شب خونه مامانم موندم

پنجشنبه خونه مادرشوهرم بودیم و دایی و پدربزرگش اونجا بودن

و ما هم بعد دندون پزشکی رفتیم اونجا

دندونم تا صبح خون اومد....و برام بستنی خرید و به کام بقیه هم شد

جمعه قرار بود ببرنمون باشگاه که ابجی ما رو پیچوند

سه شنبه هم باز خونه مادرشوهرم بودیم

و با هم رفتیم نمایشگاه

دوشنبه ش هیچی

یکشنبه ش زنگ زد که مراسم سومه حضرت زهرا داریم و بیا و با مهسا رفتم تا مسجد

و همون روز بود که اشتیم کردیم

شنبه ش تلفنی با هم حرف زده بودت

جمعه ش امید سر کار بود کامل و  البته پنجشنبش با همسر سر اینکه اول گفت من فردا بهشت زهرا نمیام یه بحث مفصل کردیم و اخرسر راضی شد که بیاد و فردا بعد بهشت زهرا  که همگی با همسری رفتیم ،حلیم خریدیم  و رفتیم خونه مامان خوردیم و ابجیم کفش همسر رو عوض کرده بود و اورده بود و عصرش رفت مشهد که خونه ببینه

پنجشنبه ش ابگوشت پختیم که بریم اونجا با هم بخوریم و قبول نکرد و ناز کرد

یکشنبه و سه شنبه قبلشم خود همسر گفت نزیم

و جمعه ش بود که سر چله پدربزرگ داماد اخری قهر شدیم

و بقیه شو یادم نی فعلا.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باید این آیتم رو تکمیل کنم!

چندین تا دید و بازدید که از مهر تا حالا ننوشتم رو باید از روی تقویمم یه بار بیام سر صبر تا یادم هست بنویسم

حالا الان تقویمم کنارم نیس خونه مامانم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلم برات تنگه آقاجون

حالم خرابه 

خراب

اصلا 

خوب نمیشه

نمی دونم

چی بگم

دلم برات تنگ شده

آقاجونم

کجایی؟

چی کار کنم بدون تو؟

خسته شدم از زندگی

می خوام بیام پیشت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چهارشنبه 15 مهر- خسته شدم زندگی

اصلا حالم خوب نیس

وای

اصلا اصلا اصلا

سرمم درد میکنه

اعصابمم خورد شده!

از همه بدم اومده...

دلم یه جوریه

احساس آرامشم پر کشیده

نمی دونم چم شده

امروز شوشو رفته بود دوش بگیره در زدم کارش داشتم

یهو درو باز کردم دلش هری ریخت و منم ناراحت شدم

از اول صبح حالم بد شد

دیشب که رفتم خونه مادرشوهری بهتر بودما

اومدیم خونه با هم هم خیلی خوب بودیم و خوشم گذشت تازه

اما الان باز دپرس شدم

اصلا آمادگی مادرشدن ندارم

اصلااااااااااا

چون حالم هنوز جا نیومده از اتفاقی که برامون افتاده

از اطرافیان خیلی لجم میگیره وقتی

من عزادارم و رفتن خواستگاری!

چی بگم

از طرفی میگم ازدواج کسی که نباید برای این موضوع ناراحتی من عقب بیفته

از طرفیم بهم بر میخوره!

وقتی خاله اینا تا 40 بیشتر صبر نکردند اینا که دیگه هیچچچچچچچچ

ول کن بابا

حوصله ندارم

به درک هر کی هر کاری میکنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گزارش کار و برنامه

شروع یوگا : از اول محرم

یادداشت مخارج :

تاریخ دو موردی که باید علامت بزنم 

رژیم آبجیم : از هفته بعد شنبه 17 یا 24 مهر

این ماه تولد مادرشوهرمه

دریافتی از همسری با 25 تومن دیروز شد :175 تومن

بدهی مامان رو بابت روسری و 4 تا ... و جوراب پرداخت کردم 12 ام

طلب همسری رو دریافت کردم از حواهرم 225 تومن

طلبم از دوستم رو 12 و نیم گرفتم سر خریدن لایه حریر و 37 و نیم مونده دستش

کارت بانکمو فعال کردم و رمزش رو به اونی که همیشگیه تغییر دادم و به اون کی کارتم واریز کردم و اینترنت بانک رو هم فعال کردم

به آموزشگاه رانندگی زنگ زدم

دیشب شب دوم محرم مسجد رفتم

دیروز نماز والدین خوندم

عاشورا روز اول رو بدون سجده خوندم

واقعه روز اول محرم رو خوندم

قرص آهن-داکسی سایکلین- شنبه و یکشنبه و دوشنبه هلیله سیاه خوردم

اصلاح = شنبه و یکشنبه

* نماز قضاهای خودم از هفته ای که تاریخ زدم تا الان مونده.

*دیروز در روضه گفتند که نماز قضای پدر و مادر رو خوندن خیلی خوبه...

*قرآن قضاهام مونده

*خیاطی مونده + جزوه نویسی خیاطی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سه شنبه 13 مهر-2 محرم

دیروز اول محرم بود

خیلی سعی کردم زود پاشم ولی آقامو لالا می خواست

بیدارش شدیم و شیر و کوکی خوردیم و یه ربع به 11 زدیم بیرون و منو برد نزدیک روضه

اول روز خیلی انرژی داشتم اما بعد از رفتن خونه دوستم تحلیل رفت

شوشو نمی تونست برای ناهار بیاد خونه کارش زیاد بود

من با مامان اینا در مورد جاری جدید صحبت کردم 

و هر چی باهاشون بیشتر حرف میزدم بدتر میشدم و استرس و نگرانیم از آینده بیشتر می شد

نمی دونم

شبیه حس حسودیه!

انگار نگران ارتباط آینده مون هستم

من و شوشو جفتمون توی ارتباط گیری موفق نبودیم

و برادر شوهرم از همسرم خیلی با سیاست تره

می ترسم و ناراحتم...

تبعیض و تفاوت و فرق گذاشتن

اصلا دوست ندارم حسادت کنم

توی تموم زندگیم با این حس جنگیدم و موفق بودم ولی حالا نمی دونم می تونم یا نه...

از الان تبعیض ها و حرف و حدیث ها شروع شده

از 21 شهریور تا الان

کلی با هم نزدیک شدند

و

من رو برای خواستگاری اولیه با خودشون نبردند...

امشب می خوام تنهایی برم خونه مادرشوهرم

از دیروز واقعه مو شروع کردم

امروز کلاس خیاطی خواب موندم و نرفتم و...

دیروز یه سوتی اساسی دادم و 12 و نیم بابت لایه حریری که اشتباها به جای نارنجی صورتی خریدم پول دادم

هوا سرد و بی روح شده

آقاجونمم که دیگه نیست...

نمازمو خوندم

برم پست بعدی برای مراقبه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برگشت از شمال-نیمه شب 9 مهر

جمعه 1 نصفه شب از نمک آبرود برگشتیم

خلاصه ش می کنم

خیلی خوش گذشت

اما

جای آقاجون

خییییییلی

خالی بود

زندگی بدون بابایی لطفی نداره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باز شدن کلاس ها همراه با مدارس

فردا بعد دو هفته تعطیلی میرم کلاس...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خلاصه هفته 20 تا 26 شهریور(عید قربان)

سلام به همه آدم ها

خخخ

وای یه هفته بیشتره که نتونستم بیام

همشم می خواستم ولی نشده!

هفته پیش چه هفته ای بود!

اولین عید آقاجون بود و مثلا قرار بود که مادر آقا تشریف بیارن ما رو از عزا در بیارن

ولی گل کاشتن

ترکوندن!

ولش کن ،بگذریم

هفته قبل کلی خانومی به خرج دادم

مخصوصا آخر هفته که شیوید و نعنا خشک کردم دسته ای!

و کرفس 

سبزی کوکو

گوشت چرخ کرده بسته بندی کردم

یه دونه شیوید گذاشتم توی آب که جوونه کرده دیروز(28 شهریور)

آجی کوچیکه جمعه با خانواده آقاشون رفتش سرین اردبیل

ان شاءالله بهشون خیلی خوش بگذره

مامان گلمو جمعه دعوت کردم به این مناسبت پیشم باشه

آجی هم تشریف آوردن!

غذام خوب شد 

ماکارانی درست کردم

همه دوست داشتند

خیلیم خوش گذشت

یه چادرم سه تایی دوختیم

پنجشنبه با آقا رفتیم خرید تره بار و فروشگاه

حدود 150 تومن پیاده شدیم

بیخودی!

شبشم برای جمعه سر مزار پدر دانمارکی خریدیم + کیک به مناسبت 9 ماهگی عروسیمون

چهارشنبه که فردای سه شنبه بود و روز کنتاک مادر همسر رفتم خونه مامانم

عصری همسری آمد دنبالم و ی سرم تا بذر فروشی رفتیم و ...نخریدیم گفت دیره برای کاشت ریحون

سه شنبه کنتاک

دوشنبه عید مامان و همه رفتیم بهشت زهرا و بعدم اونجا بودیم و مادرشوهر آجی کوچیکه تشریف آوردن(همون روزی که به مادرشوهرم گفتم عصر بریم خونه مامان)

یکشنبه خونه مادرشوهر بودیم و من از خونه مامان که تازه رسیده بودن رفتم اونجا

شنبه هم مامان اینا هنوز مشهد بودن و خونه بودم

اینم از هفته پیش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

9 شهریور اصلاح کرد

آقا همسری سه شنبه رفت اصلاح

البته ریشش رو نزد

20 تومن پول آرایشگاه داد

و 50 تومن پول کارواش

خیلی خوب شده بود البته

سه شنبه مشکیشو درآورد

واقعا مادرشوهرم خیلی عصبیم میکنه

کاش یکی بود بدوناینکه غیبتش بشه بهم کمک میکرد

اصلا درک نمیکنه

همه چی هم کلا تقصیر منه

اصلا دوسش ندارم مگه زوره؟

اه ول نمیکنه آدمو

اون از اون جمعه

اینم از این جمعه

هی غر میزنه

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمه بزرگه جمعه 12 شهریور

امروز خونه عمه بزرگه دعوتیم...

می خوان برن آمریکا

زود دعوت کرده

مادرشوهرم زده تو حالم

عذاب وجدان دارم

و

حالم جالب نیست

خدا بخیر کنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حال و روز ما با این مادرشوهر

دیشب خود همسری به خاطر فوتبال نخواست بریم جایی و خونه مامانش
بعد دوباره مادرشوهرم زنگ زده گلایه
بهش گفتم گوشی رو نده به من
گوش نداد
بعدشم پررو پررو میگه مامانم راست میگه دیگه...
خیلی واقعا زندگی سخته!
بعد آقاجون میگفت عیب نداره باهاش کنار بیا!
هر چی تو دهنشه به آدم میگه
من یه چیز بگم گریه میکنه
واقعا که!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وای که چه بر من گذشت...

27 ام:خونه مامان،بدو رفتم خونه مادرشوهر برای مهموناش
28 ام:باز هم مهموناش بودن و شب شاه عبدالعظیم
29 ام: بعداز استخر بیمارستان
30 ام:بیمارستان و تمام...
31 ام : تشییع و تدفین
1 ام: ختم
و تا امروز 14 ام فقط حال بد...و غم بی پدری...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پدرم پرکشید...

2 روز بعد از آخزین پستی که یکشنبه 27 تیر گذاشتم

پدرم پر کشید

حالم داغونه

الان حدود 12 روزه که پدر ندارم!

نمی دونم چی شد...

فقط

یادم میمونه

نماز والدین

عاشورا

نماز روزانه برای پدر

کسا

نمازشب

حلوا و ... شب های جمعه

امان از چشم بد...

هنوز باور ندارم که چه اتفاقی افتاده

فقط باید بگم

خدایا صبرمون بده

و سایه مادرمون رو برامون حفظ بفرما...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

19 ام تا 26 ام کجاها بودم؟

19 ام :خونه

20 ام:خونه - عصرش مزار شهدا با مادرشوهرم و بعد خونه ریحانه اینا

21ام: خونه مامانم و شبش تا صبح خیاطی کردم

22ام:خیاطی و بعد خونه مامانم و بعد خونه مادرشوهرم مهمونی زن دایی طوبی و شب خونه بابابزرگ همسر

23ام: بعد از حوزه خونه مامانم وبعد دندون پزشکی و خرید با مامان برای پارچه

24ام:خونه-شب خونه مادرشوهرم رفتیم بیرون باهم

25 ام :خونه-شب خونه مادرشوهرم

26 ام :خونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

7 تیر تا 19 تیر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

روز دوشنبه 7 تیر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

6تیر95 کجا بودم؟

خونه بودم و تنهایی به کارام رسیدم

خونه رو گردگیری کردم و الگومو کشیدم و منتظر خبر امید موندم

ولی خبر نداد

یکی دو ساعت تلفنی صحبت کردم

مادرهمسر زنگ زد که برم پیشش ولی نشد

و احیا خونه موندیم و با تلویزیون خوندیم دوتایی!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شنبه 6 تیرماه95-19رمضان

امروز با دل درد بدی از خواب بیدار شدم

اتفاق عجیبی افتاده بود

چیز عجیبی دیدم

برای بار اول همچین چیزی میدیدم

با خوردن یه ژلوفن و کدیین خودم رو آروم کردم

بعد به دوستم پیام دادم که برنامه رو جا به جا کنم

آخرسر قرامون ساعت 2 شد

با مامان صحبت کردم،مامان خودشون زنگ زدن.

قرار شد برم اونجا و پول چادرا و گوشت نذریشونو براشون ببرم.

ساعت 1 و نیم عزیزدلم منو رسوند پیش مامان

تا 2و نیم راه افتادم و کار بانک موند

پارچه رو خریدیم و الگورو یاد گرفتم و یه ربع به 7 خونه مامن برگشتم

گوشی عزیزدلم رو با 9990 وصل کردم

پول چادر قبلی رو به دوستم دادم

2 تومنش موند برای چادرای بعدی

9 تومن پارچه مامان،20 تومن پارچه خودم شد.

3 تومن دوک مشکی،3 تا زیپ و یه زانفیکس خریدم.

مغازه های عالی ای داره.

2 تومنم پول تاکسیم شد.

تا 12 پیش مامان اینا بودم.

تیشرت نو ام به لبه ی اپن گیر کرد و پاره شد.

سایز مامانو گرفتم.

امروز فهمیدم که با این دوستم نباید زیاد رفت و آمد کنم،مشکل ساز میشه.

زیاد فضولن!

شبم عدس پلو به دست با عزیزدلم برگشتم خونه.

بهش گوشت کوبیده دادم.

طالبی خوردیم.

و ماجرای صبح رو براش تعریف کردم.

خیلییییییییییییییییییی خوب برخورد کرد.

خیلی دوسش دارم

بهم گفت :خیلی دوست دارم

و محبت نثارم کرد بسی!

الحمدلله

خداجونم شکرت...

اسفند دود کنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

2تیرماه خونه بودیم و من رفتم پیش مامانم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید