امروز عید مامان بود و مامان به خاطر بله برون دختر دختر خاله رفته بود خونه دختر خاله
نگهش داشته بودند و تا عصر موند
ساعت 5 بچه ها رفتند دنبالش ،چون مادرشوهر ابجی می خواست بیاد دیدنش
مادرشوهرمم به اقا گفته بودند که می خوان برن
اخر سر طوری شد که خودشون رفتند و روزه بودند
ساعت 6 تا 7 و نیم انگار رفتند
اقا که امدند به من گفتند این طوری شده
مامانم ساعت 6 به من زنگ زد که مادرشوهرت زنگ زده داره میاد تو هم بیا
اقا موافق نبودند
ناهار سیب پلو درست کردم
علاقه ندارند همسری،خودم دلم می خواست
با سالاد گوجه بدون خیار با پیاز و فلفل دلمه و ابلیمو،مفید و سالم،فقط نمکش زباد شد
این بار دعای همیشگی برای غذا پختن رو فراموش کردم و همسری استقبال نکرد
خودمم زباد به دلم نشست
اما تا تهش خوردیم
بعد یه چرت زدیم
ساعت 8 مامان زنگ زد که مباین
بنده خدا نگران بود برناممون چیه
اجی رفته بود خونه خاله مونده بود
برنامه رو خراب کرده بود
خدا منو بکشه با مامان تندی کردم
اعصابم به هم ریخت
کم کم به خودم اومدم.
گفتم مامان جون شام نمیایم فقط 11 میایم بهت سر میزنیم
دیگه اقا رفتن 3 تا پیتزا ارزون قیمت گرفتند
نوشابه دلستر طالبی داشتیم
2 تا ایشون یکی من
بعدش راه افتادیم حدود 10 و نیم
گفت شیرینی بخرم گفتم ساعت ببین نمیخواد و ...
کلی غر بهش زدم
اخیش...
بعدم 85 تومن بدهی مو به اجی ازشون گرفتن و دادم به اجی خیالم راحت شد
اونجا هم خیلی بهم خوش گذشت
اجی کوچیکه برامون سوغاتی از اردبیل اورده بود
عسل و نوقا!
دست گلش درد نکنه
مامانی هم برام یه روسری خربده بود خوسگل
15 تومن بهش بدهکار شدم
به اجی هم گفتم موها مو دوباره بافت...
شیرینی و سوهان خوردیم و خندیدیم
یه حرف بدی زدم بی هوا و شوهری دلگیر شد
معذرت خواهی کردم
دمنوش چای و نعنای خونگی بهش دادم
اخر سر هم داماد کوچیکه رفتن و راحت شدم
بعدشم یه فضای گریه راه افتاد برای اقاجون
خیلی دلم براش تنگه
همه گریه مون گرفت
بمیرم برای مامانم...
عیدی دو تا دشت گرفتیم و مامان گفت فردا بیا.
خونه گاز رو تمیز کردم که بلالی بود
جوراب سوراخای اقا رو برای محافظت از پایه های مبل استفاده کردم
با دختر عموی اقا تووتلگرام صحبت کردم و گفت اونجا بارونیه
میزها و پایه مبل که قبلا کثیف شده بود دستمال کشیدم
شیوید و نعناهارو تو چند تا ظرف ریختم
قرص اهن شماره 1 خوردم
تا ناهار هیچی نخوردم
ابلیمو و اب جوش ناشتا
نماز ظهر و عصر اول وقت+نمازقضاهای صبح همینن هفته رو تا سه شنبه خوندم
هفته دومم کامل مونده
شب هم نماز مغرب و عشامو زود خوندم
به همراه
نماز والدین برای پدر
ذکر سه شنبه
5 تا نماز قضای عصر باقی موندم
از گردنم برداشته شد خداروشکر
مونده
جزء های قرآن پدر
10 تا مغرب و 10 تا عشا
اقا هر چی برای خربد خونه دبروز سرچ کردم به باد داد
گفتن فعلا نمی تونیم خونه بخریم
خرج امروز 85 تومن
دیروز هم دو تا شیر خریدن فقط
امروز محصولات پیازچه مو چیدم
شیویدمم جاشو عوض کردم
دیگه رشدی نکرده از سه روز پیش
قرآن نخوندم
دیگه این شد روز نوشت اول
از 31 مهر 95