تموم دلخوشیهامو تو با رفتن گرفتی...

۴۱ مطلب با موضوع «دلنوشته ها» ثبت شده است

روز 23اسفند

یه مدت هست که خودم رو چش زدم و چندین شبه که با همسر مثل قبل عشقولانه  گی نداشتیم

یعنی من یه کم موضوع هایی برام درگیری ذهنی پیش آورده و ناراحتم کرده و بهش یا انتقال دادم یا ندادم و خلاصه مثل قبل پ نبودیم

حدودا یک یا دو هفته

یا مثلا یه تیکه ای بهم انداخته باهاش سرسنگین شدم و یا در مورد مادرش باز به مشکل خوردیم

مثلا امشب

امروز که محرم کردند و من رفتم خونه مادرش

برگشتنه ساعت2نصفه شب توی ماشین بهم گفت چقدر اخلاقت امشب خوب شده!

با تعجب و خوشحالی گفتم مگه چی شده؟

گفت مهربون حرف میزنی

گفتم با کی؟

گفت با همه،با بابام قربونتون برم و ....با مامانم و با خودم سر شب خیلی با خوشحالی حرف زدی....

گفت اخلاقت ماه شده!!!!

بعد که رسیدیم خونه موضوع مهریه جاریمو مطرح کردم و با گریه و بحث مجدد دیشب در مورد اقاجون و ....خوابیدم

البته توی حرفاش گفت بابام گفته پنجشنبه صبح بریم سر خاک اقا جلالیان

گفتم عید چی؟

گفت عیدم میایم

ولی شبمون با قهر شد...

بهش گفتم حالا که تو نمیگی و قبول نمیکنی من خودم فردا یه مامانت میگم که بین ما فرق نزاره!

گفت منم به مامانت میگم....

گفتم بگووو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

17اسفند

سلام

نمی دونم چه سریه انقدر ما خانوادگی قابلیت چشم زدن عزیزان خودمون رو داریم

این مدت که ابجی درگیر مشکلات با همسرش شده به شدت احساس موفقیت در زندگی  من و شوشو میشه و همون طور شد که اول هفته پیش مادرشوهرمو چشم زدیم و باهامون قهر شد(البته خداروشکر شنبه اشتی کرد)

و یه دو سه روزی هم هست اقا چشم خوردند و مبتلا به  تنبلی و ...شدند

یه کم اخه ازش تعریف کردم

تا تعریف می کنم ازش می ترکه....

بووووووم

امروز از 7 صبح بیدار شدم که قرصمو بخورم و دیگه نخوابیدم

و بهش یه املت قارچ خوشمزه و چای برای صبحانه دادم

و خیلی تعریف کرد و راضی بود

ولی در عوض حال منو گرفت و کلا بهش غر زدم تا رفت...

اه اعصابمو خرد کرد با کاراش  اخه..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

22 مهر

سلام

امروز 11 محرم ،22 مهر ماه هست

خیلی کار دارم

این چند روز فقط عزاداری باید میکردیم و کار دیگه ای نمی شد انجام داد

برای همین همه کارام بااااااااااااد کرده

مخصوصا مانتوم!

و پشت سر اون مانتوی مامااااااااااااااااااان جووووووووووووووووووونم

خدا بیامرزه بابامو ان شاءالله

هر چی رو دست میزنم می بینم بهش ربطی داره

هر وسیله ای توی خونمه

حتی این کامپیوتر و سیستم

و هر چی...

همه از زحمات و دارایی های پدر عزیزمه

خدا ان شاءالله بیامرزتت عزیز دلم

خیلی دلم برای صورت ماهت تنگه آقاجون به خدا!

...

...

...

بگذریم

دارم یه نوحه قشنگ گوش میکنم

یه نرم افزار خوب نصب کردم که از 17مهر توی اون عادت هایی رو که می خواستم توی خودم نهادینه کنم رو میگذاشتم

و اجرا کردم

کم و بیش و تا حد قابل قبولی هم انجام دادم خداروشکر

امروز صبح هم به لطف خدا نماز صبح بیدار شدم

دیروز 21 مهر روز عاشورا شوشو از صبح که رفت مغاز تا شب به من زنگ نزد!

ساعت 1 نصفه شب اومد دنبالم

از دستش ناراحت شدم چون مامان و آبجیم بهم تیکه انداختن سر همین 

البته چون عادت کردم و می دونم کارش واقعا زیاده خیلی ناراحت نشدم مثل قبلا ها!

دیروز دیگه با مادرشوهرم نرفتم هیئت

اما شب تاسوعا رفتم پیشش و چون شوشو خونه نیومد همونجا موندم

و شب خوابیدم و صبح برای حلیم ساعت 8 بیدار شدیم

قرار بود پارمیس رو بیارن پیش من

اما برنامه عوض شد و منم باهاشون رفتم بهشت زهرا برای تشییع جنازه عموی شوهر خواهرم

خدابیامرزتش!

بعد رفتیم ناهار خوردیم

و بعد دیگه نرفتم خونه مادرشوهرم

شب زنگ زدم که میاید مسجد؟

و خودش ساعت 6 رفت و من با مامان اینا 7 و نیم رفتم

و بعد منتظرش بودم همش و باهاش برگشتم خونشون

شب دیگه همسری آمدند خونه

و

برگشتیم

شب عاشورا خونه بود

دیشبم که تعریف کردم

امروز هم قراره 3 بیاد با هم بریم ختم عموی شوهر خواهرم توی مسجد امام صادق (ع) در خیابان شریعتی،سید خندان

مادرشوهرمم زنگ زدم که بیاد

راستی 

شب تاسوعا تولد مادرشوهرم بود

براش کادو خریدم با مامانم

یه بلیز زرشکی + یه روسری قهوه ای

خیلی ارزون شد 

عالی بود قیمتش

خلاصه نرم افزار عادت خوب بازار خیل خوب بود

یه چیز دیگم که دان کردم به سفارش آجی کوچیکه نرم افزار مسافت شمار برای پیاده رویه

خیلی باحاله شما هم نصب کنید

هم کالری رو میزنه هم مسافت هم تعداد قدم و هم مدت زمان پیاده روی تون رو

من که خیلی خوشم اومد

امروز چهارمین رویه که نصبش کردم

دارم شله زرد می خورم

برم سراغ پست های بعدی...

یا علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلم برات تنگه آقاجون

حالم خرابه 

خراب

اصلا 

خوب نمیشه

نمی دونم

چی بگم

دلم برات تنگ شده

آقاجونم

کجایی؟

چی کار کنم بدون تو؟

خسته شدم از زندگی

می خوام بیام پیشت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گواهی نامه خاموش

دیشب مجبور شدم به مادرشوهرم بگم که گواهی نامه گرفتم...

نمی خواستم مجبور شدم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چهارشنبه 15 مهر- خسته شدم زندگی

اصلا حالم خوب نیس

وای

اصلا اصلا اصلا

سرمم درد میکنه

اعصابمم خورد شده!

از همه بدم اومده...

دلم یه جوریه

احساس آرامشم پر کشیده

نمی دونم چم شده

امروز شوشو رفته بود دوش بگیره در زدم کارش داشتم

یهو درو باز کردم دلش هری ریخت و منم ناراحت شدم

از اول صبح حالم بد شد

دیشب که رفتم خونه مادرشوهری بهتر بودما

اومدیم خونه با هم هم خیلی خوب بودیم و خوشم گذشت تازه

اما الان باز دپرس شدم

اصلا آمادگی مادرشدن ندارم

اصلااااااااااا

چون حالم هنوز جا نیومده از اتفاقی که برامون افتاده

از اطرافیان خیلی لجم میگیره وقتی

من عزادارم و رفتن خواستگاری!

چی بگم

از طرفی میگم ازدواج کسی که نباید برای این موضوع ناراحتی من عقب بیفته

از طرفیم بهم بر میخوره!

وقتی خاله اینا تا 40 بیشتر صبر نکردند اینا که دیگه هیچچچچچچچچ

ول کن بابا

حوصله ندارم

به درک هر کی هر کاری میکنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گزارش کار و برنامه

شروع یوگا : از اول محرم

یادداشت مخارج :

تاریخ دو موردی که باید علامت بزنم 

رژیم آبجیم : از هفته بعد شنبه 17 یا 24 مهر

این ماه تولد مادرشوهرمه

دریافتی از همسری با 25 تومن دیروز شد :175 تومن

بدهی مامان رو بابت روسری و 4 تا ... و جوراب پرداخت کردم 12 ام

طلب همسری رو دریافت کردم از حواهرم 225 تومن

طلبم از دوستم رو 12 و نیم گرفتم سر خریدن لایه حریر و 37 و نیم مونده دستش

کارت بانکمو فعال کردم و رمزش رو به اونی که همیشگیه تغییر دادم و به اون کی کارتم واریز کردم و اینترنت بانک رو هم فعال کردم

به آموزشگاه رانندگی زنگ زدم

دیشب شب دوم محرم مسجد رفتم

دیروز نماز والدین خوندم

عاشورا روز اول رو بدون سجده خوندم

واقعه روز اول محرم رو خوندم

قرص آهن-داکسی سایکلین- شنبه و یکشنبه و دوشنبه هلیله سیاه خوردم

اصلاح = شنبه و یکشنبه

* نماز قضاهای خودم از هفته ای که تاریخ زدم تا الان مونده.

*دیروز در روضه گفتند که نماز قضای پدر و مادر رو خوندن خیلی خوبه...

*قرآن قضاهام مونده

*خیاطی مونده + جزوه نویسی خیاطی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سه شنبه 13 مهر-2 محرم

دیروز اول محرم بود

خیلی سعی کردم زود پاشم ولی آقامو لالا می خواست

بیدارش شدیم و شیر و کوکی خوردیم و یه ربع به 11 زدیم بیرون و منو برد نزدیک روضه

اول روز خیلی انرژی داشتم اما بعد از رفتن خونه دوستم تحلیل رفت

شوشو نمی تونست برای ناهار بیاد خونه کارش زیاد بود

من با مامان اینا در مورد جاری جدید صحبت کردم 

و هر چی باهاشون بیشتر حرف میزدم بدتر میشدم و استرس و نگرانیم از آینده بیشتر می شد

نمی دونم

شبیه حس حسودیه!

انگار نگران ارتباط آینده مون هستم

من و شوشو جفتمون توی ارتباط گیری موفق نبودیم

و برادر شوهرم از همسرم خیلی با سیاست تره

می ترسم و ناراحتم...

تبعیض و تفاوت و فرق گذاشتن

اصلا دوست ندارم حسادت کنم

توی تموم زندگیم با این حس جنگیدم و موفق بودم ولی حالا نمی دونم می تونم یا نه...

از الان تبعیض ها و حرف و حدیث ها شروع شده

از 21 شهریور تا الان

کلی با هم نزدیک شدند

و

من رو برای خواستگاری اولیه با خودشون نبردند...

امشب می خوام تنهایی برم خونه مادرشوهرم

از دیروز واقعه مو شروع کردم

امروز کلاس خیاطی خواب موندم و نرفتم و...

دیروز یه سوتی اساسی دادم و 12 و نیم بابت لایه حریری که اشتباها به جای نارنجی صورتی خریدم پول دادم

هوا سرد و بی روح شده

آقاجونمم که دیگه نیست...

نمازمو خوندم

برم پست بعدی برای مراقبه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز نوشت شنبه 10 مهر

شنبه

یه کلیپی دیدم

توش گفت

هر روز بنویسید چند تا کار موفقیت آمیزتون رو

منم دیروز یه برگه چسبوندم به دیوار

روز اول برگشتنمون بود و کلی کار خونه داشتم

تمیز کاری و مرتب کاری هایی که نمی شد نوشت

و تو دو سه تا کانال جدید عضویدم

یاد گرفتم چطوری با ادرس عضو بشم

یکی به خانه بر میگردیم

یکی یه چیز دیگه

لیست شنبه :

اسراف نکردم

صلوات فقط رکعت آخر دست و پا شکسته

اذان و اقامه هم بله اما دست و پا شکسته

تعقیبات هم همین طوری 

نماز والدین نخوندم

نماز شب نخوندم

ذکر روز و 100 صلوات به نیت پدر

سحرخیزی یخ

دستکش استفاده نکردم

آب به اندازه

صبحانه و ناهار و شام فقط شام نخوردیم و صبحانه نخوردیم و شام 2 تا کلوچه

نماز غفیله و وتیره یخ

مخارج رو نوشتم

نماز قضاهامو نخوندم

ذکر بله 

100 صلوات بله

بخور خیر

6 لیوان

قرص آهن بله (هلیله هم بله)

روزنوشت نه

قرآن خیر

عاشورا خیر

...............................................................................................

چیره شدم بر گناه

ناهار استامبولی پختم

مامان ازم تعریف کرد که توی سفر مهربون بودم

چای سبز خوردم

لباس ها رو جمع و جور کردم

کلی ظرف شستم

فیلمهای گوشی رو تلاش کردم خالی کنم نمی شد...

آقامون اومد 

بای...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پاک کردن درایو D

بالاخره امروز درایو D رو از دست ویروس هایی که نمیذاشتن فایلاشو پاک کنم نجات دادم

نمی دونم پیازچه هام چه بلایی سرشون بیدا این چند روز

ساک رو بستم و پارچه رو گذاشتم که بشورم

یه ماکارونی خوشمزه با هویج و ذرت برای همسری درست کردم

خوووووشرنگ...

حیوونی بدو رفت ...

کارش خیلی زیاد شده

خداحفظش کنه برام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خرید خانم خونه ای

امروز برای اولین بار رفتم بیبرون برای ناهار خرید کردم...

7 تومن طلبم از همسری

9 تومنم طلب داشتم

شد 15 تومن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چله ی پاییز-روز چهارم

روز چهارم چله

زیارت عاشورا : 

قرآن های قضا + ختم:

سحر خیزی: ساعت 10 بیدار شدیم

قرص آهن: 

صبحانه ناهار شام به موقع :صبحانه 10 و نیم خوردیم،ناهار 5 و نیم،شام بی شام

نماز غفیله وتیره :

8 لیوان آب:2لیوان

بخور:

مصرف آب کم:

دستکش برای شست و شو:خیر،ناهار که رعایت نکردم

نماز قضای هفته ای:

نماز زود و تا جای ممکن اول وقت:

روز نوشت:

ذکر روز:بله

ورزش اصلاحی شانه:

صد صلوات برای پدر:

............

فاتحه برای پدر : بله

اجازه اضافه کردن مورد در حین چله وارد است....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جمعه دوم مهر95

ساعت 7 رفیتیم بهشت زهرا

برعکس همیشه به پیشنهاد خود همسر بعد بهشت زهرا با هم رفتییم خونه مامانم

اونجا کلی خوش گذشت

با داماد کوچیکه ماشین آقاجون رو درست کردند

مادرش بهش زنگ زده بود که باز مهمون ناخونده دارند

و من اول گفتم بگو اینجام و نمیاد

بعد رفت

تو راه زنگ زد و ازم خواهش کرد که برم

منم دیگه قبول کردم

داماد کوچیکه زحمت رسوندن منو کشید

با اجی آمدند و منو خونه مادرشوهرم با ماشین آقاجون رسوندند

اونجا هم اصلا به روی خودمون نیاوردیم

روز خوبی بود

کلی کار کردم

همه ظرفای مهمونی رو تنهایی شستم

و ...

غروب که همسری بردشون و رسوندشون به خاطر اینکه قول داده بود رفتیم خونه

مادرشوهرم بهمون غذا دادند

من که نمی خواستم بگیرم ولی همسری دیگه مجبور شد و گرفت

رفتیم بیرون یه دور زدیم

بهش گفتم برام داکسی بگیره برای پوستم

1400 تومن شد که از کارتم کشید

آهنامم شروع کردم

اگه اشتباه نکنم از چهارشنبه 31 ام شروع کردم

توی جمع و جور کابینت آشپزخونه قرص آهنمو پیدا کردم

قرار شد از اول مهر بخورم مرتبا

چهارشنبه برام ژلوفن هم خرید همسری که توی خونه باشه

بعدشم اومدیم خونه از بس ترافیک بود و همسری منو از رانندگیش توی راه دق داد

و من دیگه تب خال زدم از شدت استرس های اون روز جمعه

الان کرم درمان تبخال زدم که زودتر خوب شه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اول مهر

امروز تا 3 خوابیدم

با دل درد بیدار شدم و حالم خوب نبود

تمیزکاریای خونه رو انجام دادم

از جمله کلی ظرف و لباس هایی که دیروز شسته بودم

2 تا دمنوش نعنا با نبات خوردم

شوهری اول گفت نمباد ناهار

سیب زمینی سرخ کرده مو تموم کردم رفتم سر درایوهای کامپیوتر

بعد دل درد امون نداد

زنگ زدم قرص بخره

گفت میگیرم برات

به مامانم زنگ زده بودم

میگفت شب شوهرت سر کار میره منم گفتم بله

ولی امد گفت نمیرم 

ساعت 7 شام خوردیم

قیمه مهمونی دوستم 

برنج هم داشتیم

خیلی چرب بود حالمو بد میکرد

دوباره ظرف شستم

داریم دورهمی میبینیم

همین....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز نوشت 1، 31 شهریور 95

امروز عید مامان بود و مامان به خاطر بله برون دختر دختر خاله رفته بود خونه دختر خاله

نگهش داشته بودند و تا عصر موند

ساعت 5 بچه ها رفتند دنبالش ،چون مادرشوهر ابجی می خواست بیاد دیدنش

مادرشوهرمم به اقا گفته بودند که می خوان برن

اخر سر طوری شد که خودشون رفتند و روزه بودند

ساعت 6 تا 7 و نیم انگار رفتند

اقا که امدند به من گفتند این طوری شده

مامانم ساعت 6 به من زنگ زد که مادرشوهرت زنگ زده داره میاد تو هم بیا

اقا موافق نبودند

ناهار سیب پلو درست کردم

علاقه ندارند همسری،خودم دلم  می خواست

با سالاد گوجه بدون خیار با پیاز و فلفل دلمه و ابلیمو،مفید و سالم،فقط نمکش زباد شد

این بار دعای همیشگی برای غذا پختن رو فراموش کردم و همسری استقبال نکرد

خودمم زباد به دلم نشست

اما تا تهش خوردیم

بعد یه چرت زدیم

ساعت 8 مامان زنگ زد که مباین

بنده خدا نگران بود برناممون چیه

اجی رفته بود خونه خاله مونده بود

برنامه رو خراب کرده بود

خدا منو بکشه با مامان تندی کردم

اعصابم به هم ریخت

کم کم به خودم اومدم.

گفتم مامان جون شام نمیایم فقط 11 میایم بهت سر میزنیم

دیگه اقا رفتن 3 تا پیتزا ارزون قیمت گرفتند

نوشابه دلستر طالبی داشتیم

2 تا ایشون یکی من

بعدش راه افتادیم حدود 10 و نیم

گفت شیرینی بخرم گفتم ساعت ببین نمیخواد و ...

کلی غر بهش زدم

اخیش...

بعدم  85 تومن بدهی مو به اجی ازشون گرفتن و دادم به اجی خیالم راحت شد

اونجا هم خیلی بهم خوش گذشت

اجی کوچیکه برامون سوغاتی از اردبیل اورده بود

عسل و نوقا!

دست گلش درد نکنه

مامانی هم برام یه روسری خربده بود خوسگل

15 تومن بهش بدهکار شدم

به اجی هم گفتم موها مو دوباره بافت...

شیرینی و  سوهان خوردیم و خندیدیم

یه حرف بدی زدم بی هوا و شوهری دلگیر شد

معذرت خواهی کردم

دمنوش چای و نعنای خونگی بهش دادم

اخر سر هم داماد کوچیکه رفتن و راحت شدم 

بعدشم یه فضای گریه راه افتاد برای اقاجون

خیلی دلم براش تنگه

همه گریه مون گرفت

بمیرم برای مامانم...

عیدی دو تا دشت گرفتیم و مامان گفت فردا بیا.  

خونه گاز رو تمیز کردم که بلالی بود

جوراب سوراخای اقا رو برای محافظت از پایه های مبل استفاده کردم

با دختر عموی اقا تووتلگرام صحبت کردم و گفت اونجا بارونیه

میزها و پایه مبل که قبلا کثیف شده بود دستمال کشیدم

شیوید و نعناهارو تو چند تا ظرف ریختم

قرص اهن شماره 1 خوردم

تا ناهار هیچی نخوردم

ابلیمو و اب جوش ناشتا 

نماز ظهر و عصر اول وقت+نمازقضاهای  صبح همینن هفته رو تا سه شنبه خوندم

هفته دومم کامل مونده

شب هم نماز مغرب و عشامو  زود خوندم

به همراه 

نماز والدین برای پدر

ذکر سه شنبه

5 تا نماز قضای عصر باقی موندم

از گردنم برداشته شد خداروشکر

مونده 

جزء های قرآن پدر

10 تا مغرب و 10 تا عشا

اقا هر چی برای خربد خونه دبروز سرچ کردم به باد داد

گفتن فعلا نمی تونیم خونه بخریم

خرج امروز 85 تومن

دیروز هم دو تا شیر خریدن فقط

امروز محصولات پیازچه مو چیدم

شیویدمم جاشو عوض کردم

دیگه رشدی نکرده از سه روز پیش

قرآن نخوندم

دیگه این شد روز نوشت اول

از 31 مهر 95



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خلاصه هفته 20 تا 26 شهریور(عید قربان)

سلام به همه آدم ها

خخخ

وای یه هفته بیشتره که نتونستم بیام

همشم می خواستم ولی نشده!

هفته پیش چه هفته ای بود!

اولین عید آقاجون بود و مثلا قرار بود که مادر آقا تشریف بیارن ما رو از عزا در بیارن

ولی گل کاشتن

ترکوندن!

ولش کن ،بگذریم

هفته قبل کلی خانومی به خرج دادم

مخصوصا آخر هفته که شیوید و نعنا خشک کردم دسته ای!

و کرفس 

سبزی کوکو

گوشت چرخ کرده بسته بندی کردم

یه دونه شیوید گذاشتم توی آب که جوونه کرده دیروز(28 شهریور)

آجی کوچیکه جمعه با خانواده آقاشون رفتش سرین اردبیل

ان شاءالله بهشون خیلی خوش بگذره

مامان گلمو جمعه دعوت کردم به این مناسبت پیشم باشه

آجی هم تشریف آوردن!

غذام خوب شد 

ماکارانی درست کردم

همه دوست داشتند

خیلیم خوش گذشت

یه چادرم سه تایی دوختیم

پنجشنبه با آقا رفتیم خرید تره بار و فروشگاه

حدود 150 تومن پیاده شدیم

بیخودی!

شبشم برای جمعه سر مزار پدر دانمارکی خریدیم + کیک به مناسبت 9 ماهگی عروسیمون

چهارشنبه که فردای سه شنبه بود و روز کنتاک مادر همسر رفتم خونه مامانم

عصری همسری آمد دنبالم و ی سرم تا بذر فروشی رفتیم و ...نخریدیم گفت دیره برای کاشت ریحون

سه شنبه کنتاک

دوشنبه عید مامان و همه رفتیم بهشت زهرا و بعدم اونجا بودیم و مادرشوهر آجی کوچیکه تشریف آوردن(همون روزی که به مادرشوهرم گفتم عصر بریم خونه مامان)

یکشنبه خونه مادرشوهر بودیم و من از خونه مامان که تازه رسیده بودن رفتم اونجا

شنبه هم مامان اینا هنوز مشهد بودن و خونه بودم

اینم از هفته پیش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شنبه 20 شهریور

الان حوصله ندارم عکسارو آپلود کنم

از صبح یعنی 10 کلی کار کردم

حسابی خشته شدم

همشم توی خونه بودم

کمرم درد گرفته

می خواستم عکس کارای جدید رو بزارم جون ندارم

تحقیق حوزه تموم شد خداروشکر

ناهار عالی شد هووووووووووورا

میگو پلو

یه غذای خوشمزه جنوبی

همسری تصمیمش عوض شده میگه نمیری خونه مامانم

گفتم نه !

باهم میریم

الان برم سر دامن

امروز با دختر دختر خاله تلگرامی صحبت کردم

همسری به مامان زنگ زد که سر نماز جماعت توی حرم امام رضا بودند.

برنامه روز این بود :

آب 8 لیوان 4 تاشو خوردم

ناهار خوب

مرتب کردن عالی کشوی لباس آقا

نماز ظهر و عصر رو با نماز قضای صبح خوندم

نماز والدین هر سه با نماز مغرب و عشا بخونم

تحقیق حوزه

پول دوستم

دامن ترک

ذکر روز

1000 صلوات برای پدر

کاشت پیاز سوم

زیر گلدونی برای پیازها

چای سبز

میوه

آهن که ندارم!گمش کردم!

زنگ به مامان

تخلیه رم گوشی از فیلم های دانلودی

بخور

هلیله

خاکشیر

ورزش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوشنبه 15 شهریور محبت خواهری داغونم کرد

دستمو داغون کردم

موم پوستمو کند...

افتضاح شده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

5 شنبه 11 شهریور

5 شنبه پیش 11 شهریور

پیازمو کاشتم

و این هفته هر روز آب دادم

خخخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

13 شهریور شنبه

شنبه 13 ام چون قرار بود یکشنبه ریحانه بیاد خونمون در 6 ساعت سارافونمو عالی دوختم

چه سارافونی شد برا یبار اولم

ایول...

خونه بودم

مادرشوهرم زنگ زد

بعد دعوای پنجشنبه ای

با گوشیش به خونه وگوشیم

خونه رو برداشتم

کلی صحبت کرد

و

منم ترسیدم

تلفنم قطع بود

پشتش به مامان پیام دادم

زنگ زد بهم

دوباره زنگ زد و اشغال بودم

و سریعم بهم گفت

و اینجا پایان جنگ بود

خخخ

یکشنبه رفتیم خونشون

بعد مهمانی ریحانه

دایی و پدربزرگش اونجا بود

و بهم گفت خاله ناراحته از دستت

و کوفته خوردیم

و بی حرف آمدیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰