مهمانی دادم و ریحانه رو بالاخره دعوتیدم...

با هم تاپ دوخیتیم

خوب بود شکر

قیمه عالی

و

شوهری رفت خرید کرد اول صبح برام

و

لوبیا و بادمجان و کدو خرید به خواسته بنده که درست کنم  و فریزرو پر کنم

چند روز قبلشم طبق چیزی که از ریحانه یاد گرفته بودم هویجای ته یخچال رو خرد کردم و فریزری کردم واسه سوپ و  ماکارانی

و هفته پیش در ماکارانیم هویج ریختم که خوب بود

شب با شوهری دعوام شد و قهریدیم

و همین طور دوشنبه شب قهر بودیم

سه شنبه خودم رفتم کلاس

و سارافون قشنگمو بردم و کلی تشویق شدم از جانب استاد

و برگشتنه رفتم خونه مامانم بدون اطلاع به ایشان

خودش امد دنبالم

و رفتیم کار بانک اقتصاد نوین رو درست کردیم و رمز دوم گذاشتیم و تلفنارو سه سوت وصلیدم

و حالت نادم داشت

و دیگه آشتی شدیم

و اینم بگم شب قبلش دوشنبه بی اطلاع رفتم خونه مامان

ناهار نپختم

زنگ زد گفتم بهش

ساعت 9 با حمید برگشتم

وفکر کرده بود اونجام

اومده بود دم در خونه مامانم

و زنگ زد برم پایین

که من نبودم و

بیچاره برگشت

منم لوبیاهارو خرد می کردم

شامم نپخته بودم

نه ناهار نه شام(15 ام)

و باز با قهر خوابیدم و باهاش آشتی نکردم...

خخخ