تموم دلخوشیهامو تو با رفتن گرفتی...

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

اعلام رعایت تصمیم در مورد نوشتن مخارج منزل

مخارج رو تا امروز که چهارمه نوشتم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تاریخ اجرای تصمیم ها یادداشت شد

از روز چهارشنبه 31 شهریور شروع قرص آهن!

از روز جمعه 2 مهر شروع داکسی!

زیارت عاشورا عقب افتادم (هدیه به روح پدر)،40 تا.فقط جمعه سر خاک خوندم!

هفته آخر شهریور هفته خوبی بود به نظرم

البته حرص خوردم زیاد

از دست فکر و خیال برای مادر همسری و زن داداش جدید و نبودن پدر...

اما جمعه ش خیلی خوب بود و دوست داشتم...

در واقع هفته قبل داشتم همش تمیز کاری و کار منزل می کردم و برنامه ریزی برای اول مهر

خونه رو خیلی تمیز کردم و راضیم 

از سه شنبه تمیزکاری هارو شروع کرده بودم 

وااااااااااااااای یادم رفته هفته پیش کی و کجا بودم خداااااااااااااااایا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کار جدید 4 مهر

یه فولدر درست کردم برای فقط خیاطی و آموزشهاش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جمعه دوم مهر95

ساعت 7 رفیتیم بهشت زهرا

برعکس همیشه به پیشنهاد خود همسر بعد بهشت زهرا با هم رفتییم خونه مامانم

اونجا کلی خوش گذشت

با داماد کوچیکه ماشین آقاجون رو درست کردند

مادرش بهش زنگ زده بود که باز مهمون ناخونده دارند

و من اول گفتم بگو اینجام و نمیاد

بعد رفت

تو راه زنگ زد و ازم خواهش کرد که برم

منم دیگه قبول کردم

داماد کوچیکه زحمت رسوندن منو کشید

با اجی آمدند و منو خونه مادرشوهرم با ماشین آقاجون رسوندند

اونجا هم اصلا به روی خودمون نیاوردیم

روز خوبی بود

کلی کار کردم

همه ظرفای مهمونی رو تنهایی شستم

و ...

غروب که همسری بردشون و رسوندشون به خاطر اینکه قول داده بود رفتیم خونه

مادرشوهرم بهمون غذا دادند

من که نمی خواستم بگیرم ولی همسری دیگه مجبور شد و گرفت

رفتیم بیرون یه دور زدیم

بهش گفتم برام داکسی بگیره برای پوستم

1400 تومن شد که از کارتم کشید

آهنامم شروع کردم

اگه اشتباه نکنم از چهارشنبه 31 ام شروع کردم

توی جمع و جور کابینت آشپزخونه قرص آهنمو پیدا کردم

قرار شد از اول مهر بخورم مرتبا

چهارشنبه برام ژلوفن هم خرید همسری که توی خونه باشه

بعدشم اومدیم خونه از بس ترافیک بود و همسری منو از رانندگیش توی راه دق داد

و من دیگه تب خال زدم از شدت استرس های اون روز جمعه

الان کرم درمان تبخال زدم که زودتر خوب شه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اول مهر

امروز تا 3 خوابیدم

با دل درد بیدار شدم و حالم خوب نبود

تمیزکاریای خونه رو انجام دادم

از جمله کلی ظرف و لباس هایی که دیروز شسته بودم

2 تا دمنوش نعنا با نبات خوردم

شوهری اول گفت نمباد ناهار

سیب زمینی سرخ کرده مو تموم کردم رفتم سر درایوهای کامپیوتر

بعد دل درد امون نداد

زنگ زدم قرص بخره

گفت میگیرم برات

به مامانم زنگ زده بودم

میگفت شب شوهرت سر کار میره منم گفتم بله

ولی امد گفت نمیرم 

ساعت 7 شام خوردیم

قیمه مهمونی دوستم 

برنج هم داشتیم

خیلی چرب بود حالمو بد میکرد

دوباره ظرف شستم

داریم دورهمی میبینیم

همین....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰